جدول جو
جدول جو

معنی هزار کردن - جستجوی لغت در جدول جو

هزار کردن
(فُ کَ دَ)
تألیف (تاج المصادر بیهقی) ، که مشتق از الف به معنی هزار است. به هزار رسانیدن تعداد چیزی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سوار کردن
تصویر سوار کردن
کسی را بر مرکب نشاندن، بر نشاندن، جا دادن چیزی بر روی چیز دیگر مثل جای دادن نگین بر روی انگشتری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هموار کردن
تصویر هموار کردن
مسطح کردن، تحمل کردن، برای مثال این درد نه دردی ست که بیرون رود از دل / این داغ نه داغی ست که هموار توان کرد (صائب - لغت نامه - هموار کردن)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گذار کردن
تصویر گذار کردن
عبور کردن، گذشتن، برای مثال هردم آنجا گذار می کردم / آب از آن چشمه سار می خوردم (جامی۱ - ۲۲۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیار کردن
تصویر شیار کردن
در کشاورزی شخم زدن زمین برای زراعت، شیاریدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گزارش کردن
تصویر گزارش کردن
بیان کردن، تفسیر کردن، شرح دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیار کردن
تصویر تیار کردن
آماده ساختن، مهیا کردن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ حَ رَ)
آزردن
لغت نامه دهخدا
(بَ وَ دَ)
ضعیف کردن کسی را. نژند کردن. ناتوان ساختن:
گفت رنجش چیست زخمی خورده است
گفت جوع الکلب زارش کرده است.
مولوی (مثنوی)
لغت نامه دهخدا
(غَ بَ رَ کَ / کِ دَ)
عبور کردن. گذشتن
لغت نامه دهخدا
تصویری از غبار کردن
تصویر غبار کردن
نرم کردن (خاک یا چیزی دیگر) سودن
فرهنگ لغت هوشیار
بالا بردن بها زیاد کردن، یا مزاد کردن متاع. نرخ متاع را بالا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
مسطح کردن صاف و برابر ساختن: اگر زمین با ایشان هموار کنندی... و از خدای هیچ سخن پنهان ندارند، تحمل کردن: این دردنه دردیست که بیرون رود از دل این داغ نه داغی است که هموار توان کرد. (صائب) یا بخود هموار کردن، متحمل شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هلاک کردن
تصویر هلاک کردن
نیست کردن از میان بردن نیست کردن فانی کردن: (اگر نرویم ماراهلاک کنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هراش کردن
تصویر هراش کردن
قی کردن استفراغ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هباب کردن
تصویر هباب کردن
بنشاط آوردن، ستوربرای تند رفتن: (گرچه اوراحالت مهمازنیست راندمی چون شب هبابش کردمی) (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ویار کردن
تصویر ویار کردن
دچار ویار گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهار کردن
تصویر نهار کردن
گرسنه ماندن گرسنگی کشیدن: (... کار بدرجه ای بکشید که نیز هیچ نخورد و روزها برآمد و نهار کرد و اطباء در معالجت او عاجز آمدند)، ناشتا شکستن: (گر همچو صبح صاف بود اشتهای تو با قرص آفتاب توانی نهار کرد) (مخلص کاشی آنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نثار کردن
تصویر نثار کردن
شاباش کردن، افشاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهار کردن
تصویر مهار کردن
مطیع کردن منقاد ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
شرح دادن تفسیر کردن: همچنان کاندر گزارش کردن فرقان بخلق هیچ کس انباز و یار احمد مختار نیست. (ناصر خسرو)، جستجو کردن: هردم آهنگ خارشی میکرد خویشتن را گزارشی میکرد. (هفت پیکر) یا گزارش خواب. تعبیر کردن خواب: پس از آن خواب دیدن نوشیروان بود تا بوزرجمهر را از مرو بیاوردند کودک بود و گزارش کرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهار کردن
تصویر بهار کردن
شکفته شدن گل و شکوفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گذار کردن
تصویر گذار کردن
عبور کردن، رد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
جای گرفتن نشستن، آرام گرفتن، تمام کردن ختم نمودن، مقرر کردن معین کردن، قصد کردن آهنگ کردن، عهد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
گریختن جستن که نتوانی ز بند چرخ رستن ز تقدیری که یزدان کرد جستن (ویس ورامین) گریختن جستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزار کردن
تصویر آزار کردن
آزردن آزار رسانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زار کردن
تصویر زار کردن
ناتوان ساختن، ضعیف کردن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آوار کردن
تصویر آوار کردن
در بدر کردن، خراب کردن ویران ساختن، غارت کردن چپاول کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیار کردن
تصویر شیار کردن
تولید کردن شیار در زمین برای زراعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکار کردن
تصویر شکار کردن
صید کردن، ناراحت کردن عصبانی کردن، بور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوار کردن
تصویر سوار کردن
کسی را بر مرکوبی نشاندن تا از جایی به جایی رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهار کردن
تصویر آهار کردن
آهار زدن آهار کردن آهار مالیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گزارش کردن
تصویر گزارش کردن
((~. کَ دَ))
شرح و تفسیر کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نثار کردن
تصویر نثار کردن
((~. کَ دَ))
افشاندن، پراکنده کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هلاک کردن
تصویر هلاک کردن
نابود کردن
فرهنگ واژه فارسی سره